شهر آبســتن غمـــهاست ، خدا رحم کند
شهر این بار چه غوغاست ! خدا رحم کند
بوی دود است که پیچیده ، کجا میسوزد ؟
نکند خــــانۀ مــــــولاست ! خدا رحم کند
هــــــــــیزم آورده که آتـش بزند این در را !
پشت در حضرت زهــــراست ، خدا رحم کند
همه جمعنـــــد و مـوافق که علی را ببرند !
و عــــــلی یکه و تنهاست ... خدا رحم کند
غزلم سوخت ، دلم سوخت ، دل آقا سوخت
روضـــۀ ام ابیـــهاست ... خــــــدا رحم کند ...